که هستی ؟
بر جان و دل و دیده به یکجا نشستی
ای ای دلبرِ دل برده و دلدار که هستی
یک نیم نظر کردی و دانم که به عالم
محبوبِ دل و دیده و جانم تو هستی
حمیدرضا حاجی نیا
بر جان و دل و دیده به یکجا نشستی
ای ای دلبرِ دل برده و دلدار که هستی
یک نیم نظر کردی و دانم که به عالم
محبوبِ دل و دیده و جانم تو هستی
حمیدرضا حاجی نیا
انگشت نما شدم به عالم
انگشت که روی تو نهادم
حمیدرضا حاجی نیا
ماه تویی شاه تویی قبله و درگاه تویی
آه منم شوق تویی عشقِ سحرگاه تویی
یار تویی نار تویی شرحِ بَر و بار تویی
راه تویی جاه تویی بر دلم آگاه تویی
حمیدرضا حاجی نیا
دل در طلبِ عشق به خون افتاده
سر را یک دو جهان جنون افتاده
از فرّ و جلالش همین بس باشد
عالم همه مدهوش زبون افتاده
حمیدرضا حاجی نیا
روی دستم مانده این رسوا دلم
گم شد اندر عشقت و پیدا دلم
دل شکسته را مگر بندی شود
وا دلم شیدا دلم رسوا دلم
حمیدرضا حاجی نیا